درگیر و دار خویشم

من در گیر گذر زمان

زمان درگیر و دار جدای از ما

این چرخ و زنجیر

روغن بیخیالی میخواهد

تاهمه چیز بیهوده تر

بر یکدیگر بلغزد

چاه بابل

هر چقدربرای بودن دراین زمین سست تلاش میکنم بیشتربه داخلش فرو میروم آری این چاه بابل دسترنج من و لطف زمان است.....

این روزها

این روزها
 زمان در ورای چراغهای راهنمایی
 بیهوده تر از پیش است
حال چه فرق می کند سبز یا قرمز

تار وپود یادها

می نوشم با جینگ و جینگ

مینوشم با سلامتی

هر لحظه کرخت تر میشوم

وای که چه خوب است

که همه حالها تار میشود

انگاری که

تار و پود یادها را در این جا بید نزده

بوی تو را میشنوم میبینمت

آنجا رانمیدانم اینجا که هستی

؟

بیزارم از خوابهای خوردن قرص