ازآن عطرها که در آن هستی از آن یاد ها
از آن صدای خندهای که هنوز در زیرگذر می پیچد
از این تاریخ که در راه است بیزارم
صبح بیهود با خورشید ظهر شروع شد
پرده آویزان پنجره نیز از بیهوده گی در سکون بود
شاید یک باشد یا دو .چه فرقی میکند
هر چه هست بیهوده تر از دیروز است
صدای تکراری پنکه اولین ندای روزم میشود
مانند صدا آن دختر در چند روز پیش
میروم خاموشش کنم ......