عطر

 ازآن عطرها که در آن هستی از آن یاد ها

از آن صدای خندهای که هنوز در زیرگذر می پیچد 

از این تاریخ  که در راه است بیزارم



... .. ..... ..

از درد هایم میگویم  

نزدیک ترین کس نیز مرا نشنید  

آری Braille میگویم

کاش شما بودم

کاش هنوز نمی شناختمت به این صورت 

کاش هنوز . شمابودم

واگذاری

 به روی هر چه دوستش میداری 

این را خواهی دید

واگذار شد . . .

آغاز بخش بیست و چهارم زندگی

صبح بیهود با خورشید ظهر شروع شد

پرده آویزان پنجره نیز از بیهوده گی در سکون بود

شاید یک باشد یا دو .چه فرقی میکند 

هر چه هست بیهوده تر از دیروز است

صدای تکراری پنکه اولین ندای روزم میشود

مانند  صدا آن دختر در چند روز پیش

میروم خاموشش کنم ......